یگانه دختر ریحان جانیگانه دختر ریحان جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
گل پسرم امیرحسین خانگل پسرم امیرحسین خان، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

زیباترین لبخند خداوند ریحان جان

ریحان به روایت تصویر (5 ماهگی)

سلام دوستان عزیزم زود زود میام تا وبلاگ دخملم کامل کنم   چند تا عکسم از 5 ماهگی نفسم تو این پست گذاشتم ببینید ضرر نمی کنید     از بس لثه هام درد می کنه و میخاره همش اینجوری میکنم تا دردش آرومتر بشه     ا وااااا راست میگی من که اذیت نمیشم ببین قشنگ دهانم باز کردم       تو این عکسم طبق معمول دارم پاهام میکنم تو دهانم دیدم دارن عکسم میگیرن یک کم خجالت کشیدم       اینجام دعوام کردن منم حالت قهر گرفتم تا تحویلم بگیرن     ...
13 تير 1392

ریحان به روایت تصویر (4 ماهگی) سری دوم

  سلام دوستان عزیزم اینبار عکسهای 4 ماهگی دخملم سری دومش گذاشتم این عکسام قشنگ شده فرصت دارید حتما ببینید     نه خیر اینجام دست از سرم برنمی داره انگار باید برم بابام بیارم   تو این عکسم رفتم لباس عروسک عمه جینجیلم پوشیدم لباسش خیلی بهم میاد امروز لباسش پوشیدم قراره بعدا عروسکش بردارم باشه مال خود خودم     بازم با کیتی هم عکس شدم همش دوست داره باهم عکس یادگاری بگیریم       مامانم قبلا بهتون گفته بود من عادت دارم همیشه دمر بخوابم ...
13 تير 1392

ریحان به روایت تصویر (سه ماهگی )

سلام خاله های عزیزم این عکسای 3 ماهگیمه دیگه بزرگ شدم سه ماهگیم مصادف با عید نوروز بود که اولین سال تحویل زندگیم بود و من یزد پیش مامان جون زهره بودم البته سال تحویل با خاله های مامانم و خاله های خودم سانیج بودیم خیلی خوش گذشت و سال تحویل به یادموندنی شد این عکسام خاله فسقلم (فائزه) از من گرفته   اگه دوست داشتین بقیه عکسام در ادامه مطلب ببینید    این عکسام ادامه همون عکسایی هستش که خاله فسقلم مثلا خلاقیت به خرج داده و با ترکیب رنگ این عکسها رو ازم گرفته     وااااااااااااای چقدر شال و روسری کلافه شدم خاله دست از سرم برد...
13 تير 1392

ریحان به روایت تصویر (دو ماهگی)

  دوباره اومدم این بار عکسهای 2 ماهگی دخمل جیگرم گذاشتم دو ماهگی اتفاق خاصی نیفتاد فقط از پیشرفتهای جیگرطلام بگم که میتونست تقریبا گردن بگیره مثل این عکس تقریبا بچه آروم و دوست داشتنی بود بلند بلند میخندید آواز می خوند فکرش که میکنم چه روزهای شیرینی بود چه زود گذشت و این روزهام چه زود میگذره روزهای شیرینی که با بودن عشق کوچولوم خیلی شیرین و به یادموندنیه دوست دارم زمان متوقف بشه تا بتونم نهایت استفاده رو از این روزهای شیرین و به یادموندنی بکنم اما... تو این عکس مثل آقای دوربینی دخمل نانازم به دوربین زل زده که ازش عکس بگیرم قربوووووووووووون خوشکلیت برم که اینقدر ناناز شد...
11 تير 1392

شش ماهگیت مبارک دخمل نازم

با سلام به همه مامانای ناز و مهربون بعد از کلی غیبت دست پر اومدم اول از همه با 10 روز تآخیر شش ماهگی و به عبارتی نیم سالگی دخترم به دخمل عزیزتر از جانم تبریک می گم   انشاءالله که سالیان سال زنده باشی و عمر با عزت داشته باشی جونم براتون بگه ازاین سه هفته ای که یزد بودم و دسترسی به نت نداشتم اتقاق زیادی افتاد و دخمل خوشکلم خیلی پیشرفت کرده اول از همه اینکه همون اوایلی که یزد رفتم تقریبا 5/5 ماهش بود بدون کمک میتونست بنشینه و کلی از این کار خودش ذوق می کرد   دوم اینکه مامان جون زهره علی کردن بهش یاد داد و وقتی بهش میگفتیم یاعلی خوشکل خانومم سریع دستمون میگرفت ...
9 تير 1392